۱۹.

ساخت وبلاگ
شب قبل ازینکه مجتبی بیاد خونه غذای بچه ها رو دادم. برنج و قیمه داشتیم. مجتبی که اومد غذاشو خورد و گفت چایی بذار. طبق معمول بچه ها هم چایی خوردن با ما :| مجتبی گفت کمی تخمه بیار بخورم. براش آوردم. مهدی بغل باباش بود ک یه دفعه ای صدای مهدی دراومد و شروع کرد ب مالش چشمش. چیزی توی چشمش رفته بود. گفتیم یه کم با انگشتش مالش بده آشغال میاد بیرون از چشمش. ولی نیومد... انقد جیغ میزد و گریه میکرد و میگفت میسوزه که ما دلمون ترکید. هر چی میگفتم بذار ببینم چی رفته تو چشمت نمیذاشت و اصلا نمیتونست چشمش رو باز کنه. ب مجتبی گفتم برو از داروخانه قطره استریل چشمی بگیر اگه آشغال دراومد که هیچی اگه نه میبریمش بیمارستان چشم. جالب بود ک محمدرضا هم به همون اندازه که مهدی گریه میکرد، گریه میکرد. مونده بودم کدومشونو بگیرم. تا اینکه ب زور متوسل شدم و چشمش رو با انگشت باز کردم دیدم یه اشغال سفید رنگ ب اندازه یه نقطه توی چشمش هست و همون نمیذاشت ک چشمش رو باز کنه. همش با انگشتش محکم توی چشمش رو ماساژ میداد بلکه بیرون بشه ولی نمیشد. رفتم آب‌جوش ولرم اوردم و با قطره چکون تمیز با سختی فراااوان یه قطره ریختم توی چشمش.... و همون باعث شد آشغال از چشمش بیاد بیرون و مهدی بتونه چشمش رو باز کنه. من اول متوجه نشدم ک آشغال از چشمش دراومده... دیدم میگه مامان خواب دارم رفت بالش آورد و گذاشت رو پام. دیدم خداروشکر چشمش رو باز کرد. وقتی دقت کردم دیدم بالا و پایین چشمش حالت خون مردگی گرفته. هول کردم نکنه اون آشغال نرمه شیشه بوده باشه. ب مجتبی زنگ زدم دوباره برگشت گفت نه دیگه هرچی بوده خداروشکر دراومده. با این حال همش میگفت چشمم درد میکنه. ساعت 12 شب 4تایی حاضر شدیم و رفتیم داروخانه شبانه روزی. چشم مهدی و خون مردگی رو نشون ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 16:56

تقریبا دو هفته پیش بله برون خواهر شوهرم بود. خونه ی ما گرفتن چون نسبت به خونه مادرشوهرم کمی بزرگتره. مادرشوهرم چند روز قبلش بهم زنگ زد و ازم پرسید قبول میکنم که بله برون خونه ما باشه یا نه. گفتم آره چرا که نه... خونه خودتون هست... و اینطور شد که من تمام خونه رو در حد سال نو تمیز کردم. از پرده شستن گرفته تا شامپو فرش کشیدن فرشها و ریز به ریز آشپزخونه رو شستن و تمیز کردن.... خداروشکر همه چی خوب بود و به موقع همه کارام تموم شد. مراسم بله برون هم خوب بود و همه مهمونا جا شدن خونه مون. لباسمم با اینکه گرون قیمت نبود ولی خیلی قشنگ بود و اینو چند نفر از مهمونا بهم گفتن :))خاطره دیگه اینکه یک شب که یه خبر ناراحت کننده شنیده بودم (خبر فوت) و دلم خیلی گرفته بود، ساعت 11شب مجتبی ما رو برد حرم امام رضا. مهدی با باباش رفت سمت آقایون، محمدرضا هم با من بود. زیارت کردیم و نماز خوندیم. خیلی سبک شدم و دلم کمی آروم شد. بعد از حرم مجتبی برا من شیرموز گرفت و برا خودش ساندویچ(گفت دوباره گشنه شده!). از هر دوتاش خوردم:) خیلی بهم چسبید... هم حرم هم شیرموز و ساندویچ :)دیشبم تولد خواهرم بود، بعد از شام رفتیم خونه خواهرم. بیشتر ب خاطر بچه ها رفتم که دلشون شاد بشه چون دوست دارن با بچه های خواهرم بازی کنن. خلاصه که شمع روی کیک رو بچه ها فوت کردن و دست زدیم و کیک خوردیم. محمدرضا رفته بود درِ کابینت رو باز کرده بود و میخواست چیزی برداره، همون لحظه دختر خواهرم که چای داغ دستش بود میخواست محمدرضا رو بگیره که کمی از چای داغ ریخت روی گردن محمدرضا:| همون لحظه شروع کرد ب جیغ زدن، همه لباساشو درآوردم. دیدم کمی قرمز شده گردنش. کمی پماد کالاندولا زدم و لباساشو عوض کردم. خداروشکر تاول نزد و با چند بار پماد زدن قرمزیش ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 16:56

چند روز پیش با بچه ها رفتم بهداشت نزدیک خونه مون. محمدرضا مراقبت 15 ماهگی داشت. خداروشکر خانم مراقب بهداشت گفت قد و وزن و دور سر محمدرضا نرمال و خوبه. فقط گفت 4تا دندون برای این سن خیلی کمه. خودمم موندم که چرا محمدرضا فقط 4تا دندون داره تا الان. مهدی وقتی یک ساله بود 4تا داشت. کمی ترسیدم. گفت اگه دندون درنیاره مجبور میشی یه امپول ویتامین دی بهش بزنی و اونطوری یه دفعه ای همه دندوناش در میاد و بچه خیلی اذیت میشه:( حالا این ماه رو هم صبر میکنم ببینم اگه هیچی دندون درنیاورد میبرمش دکتر. شما مادرای مهربون پیشنهادی ندارین؟بنظرتون جای نگرانی هست یا نه؟مراقب بهداشت برای منم ازمایش تیرویید نوشت. تقریبا یک ساله که خودسرانه قرص تیروییدم رو قطع کردم و هیچ ازمایشی هم ندادم. علاوه بر اون 20 روز هم روزه گرفتم که ممکنه باعث بدترشدن تیرویید بشه. وزنم هم با اینکه هم شیر میدم هم روزه گرفتم تقریبا 60 کیلو بود. گفت خیلی خوبه... کی میگه شما دوتا بچه داری!!»» ان شاء الله آخر هفته میرم خونه مامانم تا بچه ها رو نگه داره، من برم آزمایشگاه.»» مراقب بهداشت به محمدرضا نگاه کرد و بهم گفت خانم فلانی چیکار کردی دو تا پسرات انقد خوشکلن؟ گفتم واقعا هیچ کار... فقط لطف خدا بوده... و ممنونشم. ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 16:56